0
۵+
اطلاعات بیشتر
درباره دخترک کبریت فروش
هوا خيلي سرد بود و برف مي باريد . آخرين شب سال بود . دختري كوچك و فقير در سرما راه مي رفت . دمپايي هايش خيلي بزرگ بودند و براي همين وقتي خواست با عجله از خيابان رد شود دمپايي هايش از پايش درآمدند . ولي تنوانست يك لنگه از دمپايي ها را پيدا كند .. پاهايش از سرما ورم كرده بود. مقداري كبريت براي فروش داشت ولي در طول روز كسي كبريت نخريده بود . سال نو بود و بوي خوش غذا در خيابان پيجيده بود، جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتي بك كبريت بفروشد و مي ترسيد پدرش كتكش بزند . دستان كوچكش از سرما كرخ شده بود شايد شعله آتش بتواند آنها را گرم كند…
این انیمیشن را چقدر دوست داشتی؟
النا
عالییییییییی
عالی مصل گلای قالی
sahraa
خوب بود
هلن
من کتاب بشودارم بی نظیر ه
عالی بود خیلی خوب بود
مشاهده نظرات بیشتر